لطیفه های قرآنی
رسم خدايي و بندگي
مرد فقيري، غلام هاي عميد خراساني را ديد كه لباسهاي بسيار زيبا و پيراهنهاي ديبا بر تن دارند. رو به آسمان كرد و گفت: «خدايا! بنده پروري را از عميد خراساني ياد بگير كه غلامهايش را با لباس زربافت و زيبا ميآرايد.» از قضا پس از اندك زماني، بين عميد و يكي از اميرانش، جنگي در گرفت و عميد شكست خورد و فرار كرد. امير، غلامهاي عميد را دستگير كرد و هر چه به آنها وعده و وعيد داد و هرچه آنها را شكنجه كرد تا جاي گنجينه عميد را به او بگويند نگفتند.وقتي آن مرد فقير، وفا و همت والاي آنها را ديد، خودش انصاف داد و گفت: «بندگي را هم بايد از بندگان عميد خراساني ياد گرفت.»
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود روش بنده پروري داند